تا گشودیم پر و بال همه سوی پدر
دست تقدیر بگفتا که دگر رفت پدر
ما همه سوختگان چشم به در دوخته ایم
گرچه دانیم به سر سایه نداریم پدر
ماندهام این چند قطره اشک،
چقدر وزن دارند،
که بعد ریختنشان،
این قدر سبک میشوم ...
غربت است،
تنها حکمتِ نشانه ی دستِ تو!
تا اینکه بفهمیم،
چه خوش خیالیم ما و آراءمان،
وقتی فکر کنیم،
دیگر دستِ راستِ تو شده ایم!
نقص از تو نیست آقا!
مائیم که هیچیک وقت امتحان،
قدرِ دستِ راستِ تو،
سالم نبوده ایم!
گفت یا علی(ع)؛
عشق آغاز شد.
گفت یا زهرا(س)؛
سوز آغاز شد.
و چه سریست بین عشق و سوز؟
شاید همان قصه شمع و پروانه باشد که حکایت نور است و سوختن؛
اما نه...
زبان لال میشود در برابر توصیف عشق و سوز علی و فاطمه؛
که اگر نبود صبر الهی؛
کن فیکون میشد عالم و هرآنچه در اوست.
گفت: فاطمه، فاطمه است.
اما نه؛
فاطمه، فاطمه بود و فقط، خدا و پدر و همسر و فرزندانش میدانند که؛
فاطمه که بود.
یاعلی رفتم بقیع اما چه سود
هرچه گشتم فاطمه آنجا نبود
یاعلی قبر پرستویت کجاست
آن گل صدبرگ خوشبویت کجاست
هر چه باشد من نمک پرورده ام
دل به عشق فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه بی حاصل است
سرور نسوان عالم فاطمه است
یکی از جمعه ها جان خواهد آمد
به درد عشق درمان خواهد آمد
غبار از خانه های دل بگیرید
که بر این خانه مهمان خواهد آمد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
انسان اگر یک عمر درباره شنا کتاب بخواند، تا در آب نرود شناگر نمی شود. زمانی شناگری را می آموزد که عملا در آب قرار گیرد و مبارزه با غرق شدن را تمرین کند و احیانا خود را با خطر غرق شدن در صورت دیر جنبیدن مواجه ببیند. انسان باید در دنیا شداید ببیند، تا خروج از شداید را یاد بگیرد، باید سختیها ببیند تا پخته و کامل گردد ...
بلا از برای دوستان خدا لطفی است که سیمای قهر دارد؛ آن چنان که نعمتها و عافیتها برای گمراهان و کسانی که مورد بی مهری پروردگار قرار می گیرند، ممکن است عذابهایی باشند،اما به صورت نعمت و قهرهایی به قیافه لطف.
استاد شهید مرتضی مطهری - کتاب عدل الهی - صفحه 159
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم،
از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند.
هم امروز باید شهید شویم تا فردا بماند، هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود.
عجب دردی!
چه میشد امروز شهید میشدیم و فردا دوباره زنده، تا دوباره شهید شویم.
(شهید مهدی رجب بیگی)
.
..
…
….
…..
……
و اگر دشمن، پدرم را از من گرفت؛
پدری دارم به وسعت آسمان…